رفتن هانی جونم به آرایشگاه
چشم و دلم .هانی گلم قند نباتم خوبی دیروز برات نوبت گرفتم تا ببرمت آرایشگاه .وقتی از اداره رسیدیم خونه شما خواب بودی نهار خوردیم خواستیم بخوابیم حضرت آقا بیدار شدِِِی وقتی بیدار شی همه برپایم دیگه نه من تونستم بخوام نه بابایی چون همش از سر من می پریدی سر بابا و یا برعکس این کار می کردی .دیگه بابا گفت نه ما بخوابیم و نه این پسره لوس . دوش گرفتیم ساعت ٥ راه افتیم رفتیم جلوی در آرایشگاه یه تن آقایی لباس موش موشی پوشیده بودن این شد زمینه ترست که نیایی تو خلاصه موش موشی رفت کنار شما افتخار دادین رفتیم تو مثل دفعه پیش تا مرد عنکبوتی رو دیدی ترسیدی و عقب عقب اومدی بیچاره خانمه برداشتش برد یه اتاق دیگه ولی...
نویسنده :
مامان نیره
9:43